Saturday, May 29, 2010

سكولاريزم عربي از آغاز تا كنون


آغاز هويت‌‌زدايي و هنجارستيزي در جهان عرب را به ابتداي سده نوزدهم يا به بيان دقيق تر پس از حمله ناپلئون به مصر در ۱۷۹۸ مي‌دانند كه بسياري از سنت‌ها و ارزش‌هاي اسلامي- عربي زير سوال رفت. طى عصر استعمار غرب كه رسماً با اقدامات فرانسه آغاز شد، جهان عرب به عنوان پيامد اثرات به جا مانده از شيوه هاى تفكر و حكومت حاصل ورود استعمارگران غربى به منطقه، شاهد تغييرات تدريجى فكرى، اجتماعى و سياسى گشت. در قرن نوزدهم بود كه سكولاريزم وارد مباحث عقلانى جهان عرب شد. از آن پس عرضه الگوى فرهنگى جديدى توسط هواداران و شيفتگان غرب به آرامى آغاز گرديد يا به وسيله قدرت‌هاى استعمارى به صورتى شديدتر تحميل شد .
سكولاريزم در عربى به «عِلمانيه» واژه اى جديد از ريشه عِلم يا به شكل «عَلَمانيه» مشتق از «عالَم» ترجمه شد. افول تمدن اسلامى سبب شد كه شمارى از روشنفكران عرب، شامل برخى كسانى كه تا آن زمان در معرض فرهنگ اروپايى و تحت تاثير دستاوردهاى اروپا قرار گرفتند، اصلاحات بنيادين را مطالبه نمايند. يكى از نتايج مباحث فكرى كه به واسطه ترقى اروپا در ميان اعراب پديدآمد، تلقى تعارض ميان دين و عقل، سنت (اصاله) و مدرنيته (معاصره)، دين و دولت و يا دين و علم بود.
سكولاريزم عربي به دو شاخه اسلامي و مسيحي تقسيم مي شود. نخستين نخبگان سكولار شامل گروهى از اعراب مسيحى بودند كه در كالج پروتستان سورى آموزش يافته و سپس در مصر ساكن شدند. چهره هاي مهم اين گروه شبلي شميل، فرح آنطون، جرجي زيدان، سلامه موسي و نيكولا حداد هستند. مجلات «المقتطف» و «الهلال» به ترتيب تاسيس شده در ۱۸۷۶ و ۱۸۹۲ مورد استفاده نويسندگان و متفكران وابسته به اين گروه قرار مى گرفت. اينان ضمن ستايش انديشه ليبرال فرانسه و انگلستان در قرون هجده و نوزده و تخطئه تسلط سنت بر ذهن آدمى، تاكيد داشتند كه خرد بايد معيار عملكرد بشر قرار گيرد.. هدف اصلى اين روشنفكران فراهم كردن بنيان‌هاى دولتى سكولار بود كه مسلمانان و مسيحيان بتوانند در آن با موقعيتى برابر مشاركت نمايند.
نسل بعدى انديشمندان سكولاريست عرب، اغلب پيروان محمد عبده شاگرد جمال‌الدين اسدآبادي بودند. عبده با وجود اصرار بر احياي سنت هاي منطقي اسلامي همچون اجتهاد، زمينه اي را براي طرح انديشه تكثر افكار و گسترش سكولاريته در جهان اسلام گشود. رشيد رضا بزرگترين شاگرد او در ابتدا چنين گرايشي پيدا كرده بود، اما به تدريج تحت تاثير فضاي بنيادگرايي حاكم بر مصر شد. با اين حال چند تن از شاگردان عبده همچون قاسم امين و احمد لطفى السيد تحت تاثير پيشگامان مسيحى نحله تفكر سكولار قرار گرفتند و طرح بنيان‌هاى جامعه سكولارى را آغاز كردند كه هر چند اسلام در آن مورد احترام بود اما نقشى بيش از حكميت در قانون و سياست نداشت. در جهت سازگارى انديشه‌هاى سكولار با اسلام تا بدانجا پيش رفتند كه تاكيد عبده بر مشروعيت تنوع اجتماعى به يك تقسيم بندى بالفعل ميان دو حوزه مذهب و جامعه، هر يك با هنجارهاى خاص خود بدل شد.
پيشگامان سكولاريزم عرب به سبب قرار دادن اصول افكارشان بر پايه شمارى مفروضات، مورد انتقاد انديشمندان اسلامى معاصر هستند. اسلام به مسيحيت تشبيه شد و مسلم فرض شد كه ديگر اديان عيناً مى توانند، يا حتى بايد به حوزه معنوى زندگى آدمى محدود گردند. چنين پنداشته شد كه اسلام داراى يك اقتدار معنوى يا طبقه روحانيونى است و بايد از دخالت در امور دنيوى نهى گردد. پنداره تقابل اسلام با منطق يا علم صرفاً منتج از بستر اروپايى -مسيحى بود. اين پيش فرض كه اسلام و مسيحيت مواضع مشابهى در برابر آزادى انديشه و رهايى ذهن دارند منجر به اين نتيجه‌گيرى شد كه اگر رهايى اروپا از نفوذ مذهب در حكم پيش در آمد ترقى بود، اعراب نيز به محدود شدن اسلام نياز داشتند. از اين گذشته، از آنجا كه تمايز واضحى بين سكولاريزاسيون و مدرنيزاسيون مشخص نشد، غربى‌سازى به عنوان يگانه راه مدرنيزاسيون معرفى شد.
شريعت، مجموعه قوانين و مقررات برخواسته از سنت پيامبر و صحابه، نخستين هدف سكولاريست‌ها بوده است. برخى به طور كلى موجوديت آن را نفى مى كنند، بعضى منشاء الهى آن را منكر مى شوند و گروهى بر اين باورند كه ايشان حق دارند شريعت را بازتفسير نمايند. سكولاريزم بر اساس احترام به حوزه شخصي دين و قائل به حوزه اجتماعي و سياسي مبتني بر عرف، بيشترين گستره را در جهان اسلام دارد. اين جريان بيشتر در ناحيه غربي جهان عرب و كشورهايي همچون مالزي و تركيه در جهان اسلام حكمفرماست. نظام حكومتي فعلي مصر را مي توان به عنوان بزرگترين مدعي سكولاريزم ناميد كه همواره در مقابل جريان بنيادگراي اخوان المسلمين و جامعه الازهر ايستاده و آنها را به نشر مباني دين در همان مساجد و موسسات ديني تشويق و حمايت مي كند. گرايش به حضور استعماري غرب بر تصميم گيري‌‌ها از ويژگي هاي بارز سكولارها مي باشد كه به آن اعتقاد دارند كه بايد در تمام شئون زندگي همرنگ جوامع غربي شوند.

Sunday, May 23, 2010

پارادايم بعث بنيادگرا


جهان اسلام براي بيش از دو قرن شاهد يك بحران طولاني اجتماعي – فرهنگي، اقتصادي و از همه مهمتر روحي بوده است. در عصر عثماني اقليتهاي غيرمسلمان امپراتوري خواستار اصلاحات سياسي و كسب حمايت اروپا در برابر فشار و سركوب حكومت اسلامي بودند. وعده هاي انقلاب 1908 در ارتباط با برقراري برابري اجتماعي و حمايت از حقوق بشر،‌ هرگز مورد اجرا درنيامد، چون رهبري تركهاي جوان تصميم گرفت بر اساس ايدئولوژي جديد پان تورانيسم خود، تركي كردن جامعه را در پيش گيرد. سياست تركي كردن كه هويت جمعي اعراب را مورد تهديد قرار مي داد، با لعن و تكفير آنها مواجه شد. بيگانه شدن اعراب مسلمان با تركها، به همراه نفوذ ايدئولوژيك اروپا، به گسترش ناسيوناليسم عرب كمك كرد.
از هم پاشيدگي قلمرو عثماني در سال 1916، جهان عرب از هم گسيخته و تجزيه شده اي به جاي گذاشت كه تحت سلطه انگلستان و فرانسه قرار گرفت. در چنين اوضاع و احوالي، نخبگان ناسيوناليست عرب خود را با دو وظيفه مواجه ديدند، اول رهايي از كنترل اروپا و كسب استقلال، دوم ارائه يك برنامه ايدئولوژيك براي استقرار حكومت قانوني. مسئله اساسي ناتواني اعراب براي پاسخگويي به نياز ايدئولوژيك بود كه معماي هميشگي كشورهاي جهان سوم به حساب مي آيد و امروزه كشورهاي عدم تعهد كه روزي مدعي ارائه ايدئولوژي جديد در مقابل بلوك غرب و شرق بودند، خود اقرار به شكست مي كنند و اكثر آنان بر خلاف بيانيه اين جنبش با كشورهاي آمريكا و چين و روسيه تفاهم‌نامه همكاري دارند.
از همان زمان كه امپراتوري هاي اسلامي عثماني و ايران مسير فرسايشي خود را طي مي‌كردند، ايدئولوژيهاي ناسيوناليستي و رقيبي ظاهر شد كه هويت نژادي- زباني داشتند. انديشه تمدن‌گراي افرادي چون طهطاوي و خيرالدين تونسي كه در مقابل مشاهده رشد فزاينده علمي اقتصادي غرب بود، ‌سريع تبديل به يك جريان عرب‌گرا شد كه البته همواره محور رشد آن مصر بود. در نتيجه، يك فرايند ديالكتيكي چند مرحله اي در طول يك قرن به وجود آمد كه طي دهه 1970 به اوج خود رسيد. در منطقه خاورميانه سه نوع ناسيوناليسم بومي به جاي امت اسلامي ظهور كرد كه عبارت بودند از ناسيوناليسم تركي، ايراني و ناسيوناليسم عربي/مصري.
در محيط عربي،‌ ناسيوناليسم مصري و عربي كه جداگانه تا دهه 1950 رشد كرده بود، در زمان رياست جمال عبدالناصر به شكل يك ايدئولوژي پان عربي در آمد. در واقع اين يك تركيب پيچيده بود كه روند آن عمق و وسعت محيط بحران عربي را نشان مي داد. ناسيوناليسم مصري، طي سالهاي بين دو جنگ با ايدئولوژي هاي رقيب فاشيستي سوسياليستي، ‌اسلامي و غربي مواجه بود. اما تلاش براي تدوين يك ايدئولوژي واحد در نواحي شرق عربي،‌ در نتيجه رقابتهاي ميان سوريه، عراق،‌ اردن و عربستان سعودي، ‌بيشتر از مصر به صورت پراكنده صورت مي گرفت. ناصر،‌ به عنوان قهرمان آرمان عربي، از طريق فائق آمدن بر مبارزه طلبيهاي فرقه‌اي، بنيادگرايانه، ‌راست گرا، ليبرال و چپ،‌ ظاهرا توانسته بود بحران فراگير هويت عربي را حل كند. در همين حال بعث سوريه، كه جنبشي فاقد رهبري كاريزماتيك بود، به عنوان رقيب پان عربيسم ناصري سربر آورد.
شكست اعراب در جنگ 1968 و مرگ ناصر در 1970 زمينه محو تفكرات پان عربيستي و تلاشي جديد اما نااميدانه براي يك ايدئولوژي آلترناتيو همچون سوسياليزم انقلابي، ليبراليسم غربي و بنيادگرايي اسلامي را فراهم كرد. در طول سال هاي دهه 1980، شيوه اسلام شيعي به عنوان جانشيني پرقدرت جلوه‌گر شد كه در ايران به رهبري امام خميني،‌ عراق به رهبري سيد محمدباقر صدر و لبنان به رهبري امام موسي صدر هدايت مي‌شد. اما از سويي ديگر جريان بعث فرصت را مغتنم شمرد و انديشه خود را كه مبتني بر سه محور پان‌عربيسم،‌سوسياليسم اسلامي و نوسازي اقتصادي بود را گسترش داد. بعثي گرايي ابتدا رنگ و بوي ماركسيستي (شيوعيه) داشت اما پس از روي كار آمدن صدام حسين به دليل تلاش براي حفظ قدرت در مقابل جنبش هاي مردمي، ظاهري اسلامي به خود گرفت. بيشترين دليل بقاي اين جريان در سراسر جهان عرب گرايش تمدن گرايانه آن است كه با گذشت زمان، خود را با دو جريان بنيادگرايي‌اسلامي و پان‌عربيسم ناصري تلفيق كرد. امروزه صدام حسين به عنوان بزرگترين چهره سياسي اين جريان از سوي بسياري از رهبران بنيادگراي اسلامي تقديس مي‌شود. وهابيت كه هيچ گاه سبقه جريان فكري نداشته و از همان ابتدا با رويكردي سياسي ايجاد گرديده به عنوان نماينده بنيادگرايي عربستان نيز در سالهاي اخير گرايشي بعثي پيدا كرده و به طرفداري از آن مي پردازد. موج گسترده حمايت از بعث در رسانه هاي عربي در انتخابات اخير پارلمان عراق نيز حاكي از اين مسئله است. بنابراين بعثي گرايي ديگر از شاخه صرفا سياسي خارج شده و به يك جريان فكري گسترده تبديل گرديده است كه مسئله اصلي آن تنها حفظ مليت عرب است نه اسلام. امروزه بعثي گرايي بنيادگرا به عنوان يكي از پارادايم‌هاي حاكم بر اذهان جهان عرب فعاليت گسترده اي دارد. خصوصيت خصومت با هر گرايش غير عربي حتي آمريكا،‌اسرائيل،‌ايران، تركيه و ... از شاخص هاي بزرگ آنان است.

Tuesday, May 18, 2010

اسلام سياسي، تركيبي ناگزير


به گفته دكارت: « تنها سهم عادلانه مردم، انديشه آنهاست» . از ديرباز تاكنون ناحيه غربي جهان عرب به دلايلي همچون همسايگي با اروپا، قانون‌مداري مردم و روحيه علم‌گراي آنان كانوني جهت رشد عقل‌گراياني همچون معتزله بوده است. جامعه‌شناسي مبتني بر تطور خرد انساني توسط ابن خلدون،‌ نگرش به تاريخ علم و تمدن بر اساس رشد عقل بشري توسط قاضي صاعد آندلسي و در نهايت فلسفه خردگراي ابن رشد از جمله مصاديق تاثير اين منطقه بر رشد مكاتب عقلي است. آغاز نقد مكاتب فلسفي و اسطوره‌اي يونان باستان از جمله فلسفه ارسطو و كيهان‌شناسي بطلميوس نيز از همين ديار با نقدهاي ابن افلح و بطروجي بوده است. محمد عابد الجابري نيز از جمله رهبران همين نحله است كه جرات نقد تابوهاي فكري و اعتقادي زمان خود را داشت و رسم نقد عقل عربي را در قرن اخير به راه انداخت تا پشت سر وي افرادي چون عبدالله العروي، محمد آركون الجزايري، حسن حنفي، حامد ابوزيد و جورج طرابيشي اين مسير نقد و ارزيابي مجدد متون دين و سنت عربي را ادامه دهند. عابد را ابن رشد ثاني ناميده‌اند و جايزه سالانه ابن رشد را در سال 2009 به او اعطا كردند چرا كه اين انديشمند مراكشي همچون خلف خود فلسفه و دين را مفهومي صرفا ذهني نمي‌دانست و دين از منظر او ناگزير از تركيب با سياست و علم و اقتصاد و مفاهيم اجتماعي است. به گفته او: « تاريخ اسلام واقعي همواره مفهوم دين و دولت را به ما منتقل مي‌كند و اين نشان از آميختگي اين دو در جوهر هم است». جابري در زندگي خود نيز تنها به تدريس فلسفه اكتفا نكرد و از رهبران جنبش‌هاي آزادي‌بخش چپ جهان عرب از استعمار فرانسه در دهه پنجاه بود. يك هفته پيش از وفاتش مقاله‌اي در پايگاه الكترونيكي خود نوشت با عنوان « پيرامون هويت ملي‌گراي مغرب» كه در آن به تشريح مدل نظام سياسي پيشنهادي خود مي‌پردازد. نظامي شبيه آندلس قرون شش و هفت هجري كه به قطب علمي و سياسي غرب تبديل شده بود. نظام سياسي پيشنهادي عابد تركيبي است از اخلاق، قانون، قوميت‌ها و در نهايت خرد بشري. او ريشه‌هاي رشد آندلس در آن دوره را ناشي از درخشاني هويت ملي مردمان مغرب مي‌داند. هويت ملي به معناي تعريف ريشه‌هاي تاريخي انسان در جغرافياي مشخص و محدود. جابري هويت ملي را سرمنشاء شكل‌گيري مفهوم امت نيز مي‌داند. هويتي كه از حضور و دوام اقوام و قبايل ناشي مي‌شود. در اين مقاله عابد‌الجابري با نگاهي تاريخي به بررسي اقوام مغرب مي‌پردازد و اينكه تا كنون اين اقوام ريشه‌هاي خود را توانسته‌اند حفظ كنند و در مقابل مسلمانان مشرق كه در برخورد با غرب، هويتي آشفته و مبهم پيدا كرده‌اند. با قدرت يافتن هويت ملي، جرات براي رشد خرد بشري نيز بيشتر مي‌شود. اما آنگاه كه اين هويت دستخوش تغيير و انفعال قرار گيرد، غرب‌گرايي و غرب‌ستيزي از حد بگذرد، زمينه مناسب جهت رشد نظام‌هاي خودكامه، توتاليته و تماميت‌‌خواه فراهم مي‌شود. نظام‌هايي كه خود به تعريف ايدئولوژيك از هويت مي‌پردازند و مردم را فداي خواسته‌هاي هوس‌آلود خود مي‌كنند. جابري در مقدمه كتاب « ما و ميراث » ريشه عقب‌ماندگي نظام‌هاي سياسي جديد شرقي را در آن مي‌بيند كه اصلاح‌گران اسلامي همچون سلفيون به جاي تمركز بر احياي مليت، بر احياي اسلامي تاكيد كردند كه هيچ شباهتي با اسلام ناب نداشت و بيشتر حاصل خيال‌پردازي‌هاي آنان بود كه به دوراني طلايي مشهور شد، اين در حالي است كه مليت مردمان شرقي آميخته با دين و سنت است و اين مليت است كه به آنان هويت مي‌بخشد. اين گرايش منجر به شكل‌گيري جريان‌هاي افراطي بنيادگرايي همچون اخوان‌المسلمين شده است. جابري معتقد است: « پرسش اصلی جریان اصلاح طلبی در جهان اسلام که با سید جمال و عبده شروع شد، این بود که: چگونه می توانیم در کنار تمدن غربی ما نیز دست به نوگرایی ونوسازی بزنیم و بر بنیاد فرهنگ خویش تمدنی پیشرو بنا کنیم؟ در حالیکه این پرسش به وسیله سید قطب رهبر فكري اخوان‌المسلمين به این شکل تغییر جهت داد که چگونه می توانیم مسلمان باقی بمانیم؟ پرسشی که به نظر من نقطه عزیمت افراط گرایی و بنیادگرایی تندروانه قرار گرفت».
عابد الجابري با حدود سي كتاب و صدها مقاله در هشتادسالگي از دنيا مي‌رود تا انديشه او و نقدهاي او براي احياي يك نظام اسلامي مدرن و ملي پابرجا بماند. به گفته او: « زماني بازگشت به بنيادهاي ديني و قومي ارزشمند است كه شما در همان دوران گذشته ايست نكنيد و دچار خيال و توهم نشويد و با انتقال مفاهيم معتبر گذشته به حال، آينده را رقم زنيد.»

Wednesday, May 5, 2010

البرادعي و روياي انقلاب سبز


اشاره: در ماه هاي اخير، هر چه مصر به زمان برگزاري انتخابات رياست جمهوري خود نزديك مي شود، فضاي بسته امنيتي شديدي به خود مي گيرد، تا آنجا كه هيچ نويسنده و فعال سياسي حق اظهار نظر عليه دولت فعلي و نقد آن را ندارد. زندان هاي حسني مبارك رياست جمهوري مصر، مملو از روزنامه نگاران و نويسندگان و معترضين سياسي از گروه ها و جناح هاي مختلف اسلام گرا، ليبرال و‌ ملي گرا است. شدت يافتن بايكوت اعتراضات از سوي دولت زماني بود كه محمد البرادعي چهره آرام و محافظه كار سازمان انرژي اتمي ناگهان تبديل به بزرگترين معترض و رقيب جريان حاكم مصر گرديد. دو هفته پيش كتابي با عنوان « البرادعي و روياي انقلاب سبز» در مصر به چاپ رسيد كه ساعاتي از توزيع آن نگذشته بود كه تمامي نسخه هاي آن توسط پليس قاهره جمع و احمد مهنا مدير نشر آن نيز روانه زندان شد. در يك ارتباط اينترنتي مصاحبه اي با كمال غبريال نويسنده اين كتاب كرده ام. غبريال مسيحي معتقد است كه مصر در زمان اوج بيداري خود براي گذار از ديكتاتوري به دموكراسي است.

ابتدا پيش از هر سوالي بفرماييد از دوست و ناشر كتاب خود، احمد مهنا چه خبري داريد؟
او فعلا آزاد شده است اما تمامي زندگي او از خانه و محل كار و دوستانش كنترل مي شود. شايد سي سال هم نداشته باشد اما پس از انتشار كتاب من بسيار شكسته شده است. تمامي لوازم خانه و انتشارات دوّن كه مديريت آن را بر عهده داشت از بين رفت. چند روز خانواده اش هيچ خبري از او نداشتند. پدر او محمود مهنا كه انسان شريف و با اخلاقي است روزها پيگير آن بود كه فقط محل زندان او را پيدا كند. به هر حال اين نوع برخوردها ديگر در مصر عادي شده و تعجب من از نظام سلطه است كه هنوز فكر مي كند با چنين برخوردهايي مي تواند صداي اعتراض را خفه كند.

كتاب « البرداعي و روياي انقلاب سبز » به دنبال بيان چه بود كه اينچنين با عكس العمل تند حكومت مواجه شد؟
من تنها مي خواستم وقوع يك جريان تحول گرا و انقلابي در مصر را امكان سنجي كنم،‌ كه سبز بودن آن نيز ريشه در حافظه تاريخي مردم نسبت به انقلاب سبز ليبي دارد كه منجر به تغيير نظام پادشاهي به جمهوري آن شد،‌ هر چند در عمل تغيير خاصي رخ نداد. البته اين كتاب كمتر به نقد دولت پرداخته و بيشتر نگاه به تحليل آينده سياسي مصر دارد. شخصيت البرادعي و فعاليت هاي او نقد شده و در مرحله بعد توانايي وپتانسيل هاي سياسي و اجتماعي مصر براي پذيرش تغييرات اساسي ارزيابي شده است. پليس مصر تنها به عكس روي جلد توجه كرد، در صورتي كه محتواي آن هيچ بيان اعتراضي يا انتقادي به همراه نداشت. بگذريم از آن كه با وجود مصادره تمامي نسخ اين كتاب از محل انتشارات و از بين بردن فايل هاي الكترونيكي آن، شايد بتوان گفت كه پرخواننده ترين كتاب روزهاي اخير مصر شده است كه اين نشان از يك بيداري و روشنگري مردم مصر دارد. برخورد كاملا قهري نظام با طرفداران حزب «ملي گراي تغيير» به رهبري البرادعي بر خلاف وعده هاي حسني مبارك در آلمان بود كه تبليغات رقيب را حق او دانسته و آزادي كامل را براي رقابت در انتخابات تضمين كرده بود.


عنوان كتاب شما، من را به ياد اتفاقات سياسي اخير ايران مي اندازد. آيا رابطه اي وجود دارد؟
من از تاريخ سياسي ايران و اخبار آن اطلاع زيادي ندارم،‌ اما مي دانم كه مصر و ايران دو تمدني هستند كه به دليل گرايش هاي ديني و ملي، شباهت هاي زيادي در تحولات خود داشته اند. ايران براي خروج از ديكتاتوري پادشاهي از روحيه ديني مردم بهره برد و مصر از روحيه ملي گرايي و عرب گرايي آنان. شايد اگر پس از عبدالناصر، اخوان المسلمين پيروز رقابت سياسي مي شد در مصر نيز همچون ايران رهبران ديني حكم رهبران سياسي را داشتند. بسيار علاقه مندم به ايران سفر كنم اما منتظر روزي هستم كه در ايران با روي كار آمدن نظامي قانون محور و نه ايدئولوژي محور، آزادي براي عموم فراهم گردد. قطع رابطه سياسي دو كشور در ساليان اخير منجر به قطه رابطه دو فرهنگ و دو تمدن بزرگ در منطقه شده است كه اين اشتباه را شايد تا سالهاي بسياري نتوان جبران كرد.

شما به بيداري و روشنگري مصر اشاره كرديد،‌ اما سوال من اين است كه آيا اين بيداري پيش از اين در مصر وجود نداشت؟ آيا نمي توان گفت كه قدرت نظام سلطه با حمايت اسرائيل هميشه جريان هاي روشنگر مصر را در نطفه خفه مي كند؟
به جرات مي توانم بگويم كه جريان هاي اصلاح گر پيشين مصر همه بر اساس منفعت سياسي خود فعال شده بودند نه تغيير ساختارهاي سياسي، اجتماعي و يا اقتصادي. شايد اگر امروز اخواني ها هم بر سر كار بودند وضع متفاوتي نداشتيم، تنها آن موقع اسلام گرايي حكومت بر غرب گرايي آن غلبه مي كرد، اما مشكلات مردم سر جاي خود بود. از طرفي جامعه دانشگاهي و نخبگان فرهنگي و سياسي كشور نيز پيش از اين در اعتراض هاي خود سخن از چگونگي و وجوب تغيير نمي زدند و هدف اعتراض و تحصن هاي آنان تنها بر اساس روي كار آمدن نمايندگان مورد نظر خود بود. اما امروزه مردم و نخبگان به يك ادبيات تحول خواه و انقلابي رسيده اند. شايد با يك نظرسنجي متوجه شويد كه همه خواهان تغييرند، حال اين اتفاق توسط هر جرياني باشد ديگر مهم نيست، مهم آن است كه بتوان با شكست سلطه هاي فكري و سياسي و اداري، راه را براي امكان تغيير باز كرد.

منظورتان از تغيير و اصلاح در ساختارهاي مختلف چيست؟ امروزه مصر به چه نوع تغييري نياز دارد؟
در يك كلام، مصر نياز به اصلاح ساختار بوروكراسي اداري و حكومتي است. امروزه فساد بوروكراتيك در تمام وزارت خانه هاي مصري ديده مي شود كه اكثرا آن را ريشه در پوسيدگي بندهاي قانون اساسي مصر مي دانند. البرادعي نيز شعار اصلي خود را تغيير قانون گذاشته است. وقتي به وزارت تعليم و تربيت نگاه مي كنيد مي بينيد كه از همان دوران مهدكودك ضعف نظام اداري آموزشي بيداد مي كند و اين ضعف به نوع تدريس معلمان و يادگيري دانش آموزان سرايت كرده است. اين ضعف تا دانشگاه ادامه دارد و در نهايت دانشجويان و پايان نامه هايي را تحويل جامعه مي دهيم كه داراي ضعف هاي نگرشي و مهارتي بسياري هستند و تنها آموخته اند كه براي ارتقاي خود در خدمت كامل نظام حاكم قرار گيرند. در وزارت كشاورزي ضعف بوروكراسي كشاورزان را دچار آسيب مي كند. مشاهده مي شود شركت هاي بزرگ وابسته به نظام و يا حاميان بين المللي آن با سرعت از مزايا و تسهيلات دولتي بهره مند مي شوند اما كشاورز ساده بايد براي گرفتن حق خود در اداره ها روزها معطل شود. وزارت كشور نيز در برگزاري يك انتخابات شوراي محلي ناتوان بوده و تنها نمايندگان مورد حمايت دولت راي مي آورند. امروزه روحيه وابستگي به دولت براي رفاه بيشتر، فرهنگ سازمان ها و مردم مصر شده است. تغيير را بايد از راس قدرت شروع كرد تا به توده مردم نيز سرايت كند.


مشاهده مي شود كه امروزه جريان ها و احزابي به حمايت از البرادعي برخواسته اند كه هيچ شباهتي در ايدئولوژي و رفتار آنها وجود ندارد. منظورم اخوان المسلمين در كنار ليبرال هاي حزب الغد است. اين وحدت را چگونه توجيه مي كنيد؟
البته آقاي البرادعي شايد اين را نوعي استراتژي براي قدرت يافتن خود در مقابل نظام حاكم بداند اما من شخصا آن را نمي پسندم. تجربه نشان داده است كه همراهي با بنيادگرايان اخواني منجر به نفرت شما در جامعه مي شود. زمزمه هاي كدورت برخي ليبرال ها با البرادعي به دليل همراهي با جمعيت اخوان المسلمين نيز شنيده مي شود. شايد بهتر بود البرادعي از همان ابتدا با استراتژي مشخص جلو مي آمد و طرفداران و حزب خود را دقيق معين مي كرد. اما الان تنها استراتژي او مخالفت با سياست هاي دولت است و بر اساس همين استراتژي تمامي مخالفين دولت از اقشار مختلف در كنار او هستند و با او جلسه مي گذارند و او نيز تا كنون هيچ كدام را رد نكرده است. شايد بتوان گفت كه البرادعي از روز آمدن به مصر تا كنون بيش از پنجاه جلسه با دهها جريان و حزب سياسي و قومي معارض با دولت داشته است. به هرحال در نهايت او بايد با يك جريان يك دست كار كند. ولي باز هم شايد با تحليلي ديگر بتوان گفت كه براي شكستن طلسم سي ساله قدرت حزب الوطن نياز به اجماع تمامي مخالفان است.

عملكرد سياسي محمد البرادعي را چگونه ارزيابي مي كنيد. آيا شانسي براي پيروزي در انتخابات دارد؟ واضح تر بگويم، در انتخابات 2005 دكتر ايمن نور را در مقابل حسني مبارك مشاهده كرديم كه تنها پانصد هزار راي به خود اختصاص داد. آيا البرادعي مي تواند با نظام حاكمي كه سي سال قدمت دارد رقابت كند؟
شخصيت البرادعي بسيار در ميان قشر دانشگاهي و فرهنگي كشور محبوب است. جلسات اخير او با اخوان المسلمين نيز منجر به مشروعيت او براي حضور در عرصه سياسي گرديده كه البته براي من و دوستانم نگران كننده است. اما در كل بايد گفت كه نمي شود او را با ايمن نور مقايسه كرد، البرادعي چهره اي بين المللي است كه شايد اين بار بر خلاف سابق با حمايت قدرت هاي بزرگي همچون آمريكا مواجه شود كه البته بايد ديد آمريكا در اينجا چگونه در مقابل اسرائيل كه حامي اصلي حسني مبارك و جريان اوست كنار مي آيد. ولي باز احتمال تغيير را در بدنه سياسي مصر بسيار سخت مي بينم. كه البته بايد منتظر وقوع حوادث آينده بود.