Sunday, May 23, 2010

پارادايم بعث بنيادگرا


جهان اسلام براي بيش از دو قرن شاهد يك بحران طولاني اجتماعي – فرهنگي، اقتصادي و از همه مهمتر روحي بوده است. در عصر عثماني اقليتهاي غيرمسلمان امپراتوري خواستار اصلاحات سياسي و كسب حمايت اروپا در برابر فشار و سركوب حكومت اسلامي بودند. وعده هاي انقلاب 1908 در ارتباط با برقراري برابري اجتماعي و حمايت از حقوق بشر،‌ هرگز مورد اجرا درنيامد، چون رهبري تركهاي جوان تصميم گرفت بر اساس ايدئولوژي جديد پان تورانيسم خود، تركي كردن جامعه را در پيش گيرد. سياست تركي كردن كه هويت جمعي اعراب را مورد تهديد قرار مي داد، با لعن و تكفير آنها مواجه شد. بيگانه شدن اعراب مسلمان با تركها، به همراه نفوذ ايدئولوژيك اروپا، به گسترش ناسيوناليسم عرب كمك كرد.
از هم پاشيدگي قلمرو عثماني در سال 1916، جهان عرب از هم گسيخته و تجزيه شده اي به جاي گذاشت كه تحت سلطه انگلستان و فرانسه قرار گرفت. در چنين اوضاع و احوالي، نخبگان ناسيوناليست عرب خود را با دو وظيفه مواجه ديدند، اول رهايي از كنترل اروپا و كسب استقلال، دوم ارائه يك برنامه ايدئولوژيك براي استقرار حكومت قانوني. مسئله اساسي ناتواني اعراب براي پاسخگويي به نياز ايدئولوژيك بود كه معماي هميشگي كشورهاي جهان سوم به حساب مي آيد و امروزه كشورهاي عدم تعهد كه روزي مدعي ارائه ايدئولوژي جديد در مقابل بلوك غرب و شرق بودند، خود اقرار به شكست مي كنند و اكثر آنان بر خلاف بيانيه اين جنبش با كشورهاي آمريكا و چين و روسيه تفاهم‌نامه همكاري دارند.
از همان زمان كه امپراتوري هاي اسلامي عثماني و ايران مسير فرسايشي خود را طي مي‌كردند، ايدئولوژيهاي ناسيوناليستي و رقيبي ظاهر شد كه هويت نژادي- زباني داشتند. انديشه تمدن‌گراي افرادي چون طهطاوي و خيرالدين تونسي كه در مقابل مشاهده رشد فزاينده علمي اقتصادي غرب بود، ‌سريع تبديل به يك جريان عرب‌گرا شد كه البته همواره محور رشد آن مصر بود. در نتيجه، يك فرايند ديالكتيكي چند مرحله اي در طول يك قرن به وجود آمد كه طي دهه 1970 به اوج خود رسيد. در منطقه خاورميانه سه نوع ناسيوناليسم بومي به جاي امت اسلامي ظهور كرد كه عبارت بودند از ناسيوناليسم تركي، ايراني و ناسيوناليسم عربي/مصري.
در محيط عربي،‌ ناسيوناليسم مصري و عربي كه جداگانه تا دهه 1950 رشد كرده بود، در زمان رياست جمال عبدالناصر به شكل يك ايدئولوژي پان عربي در آمد. در واقع اين يك تركيب پيچيده بود كه روند آن عمق و وسعت محيط بحران عربي را نشان مي داد. ناسيوناليسم مصري، طي سالهاي بين دو جنگ با ايدئولوژي هاي رقيب فاشيستي سوسياليستي، ‌اسلامي و غربي مواجه بود. اما تلاش براي تدوين يك ايدئولوژي واحد در نواحي شرق عربي،‌ در نتيجه رقابتهاي ميان سوريه، عراق،‌ اردن و عربستان سعودي، ‌بيشتر از مصر به صورت پراكنده صورت مي گرفت. ناصر،‌ به عنوان قهرمان آرمان عربي، از طريق فائق آمدن بر مبارزه طلبيهاي فرقه‌اي، بنيادگرايانه، ‌راست گرا، ليبرال و چپ،‌ ظاهرا توانسته بود بحران فراگير هويت عربي را حل كند. در همين حال بعث سوريه، كه جنبشي فاقد رهبري كاريزماتيك بود، به عنوان رقيب پان عربيسم ناصري سربر آورد.
شكست اعراب در جنگ 1968 و مرگ ناصر در 1970 زمينه محو تفكرات پان عربيستي و تلاشي جديد اما نااميدانه براي يك ايدئولوژي آلترناتيو همچون سوسياليزم انقلابي، ليبراليسم غربي و بنيادگرايي اسلامي را فراهم كرد. در طول سال هاي دهه 1980، شيوه اسلام شيعي به عنوان جانشيني پرقدرت جلوه‌گر شد كه در ايران به رهبري امام خميني،‌ عراق به رهبري سيد محمدباقر صدر و لبنان به رهبري امام موسي صدر هدايت مي‌شد. اما از سويي ديگر جريان بعث فرصت را مغتنم شمرد و انديشه خود را كه مبتني بر سه محور پان‌عربيسم،‌سوسياليسم اسلامي و نوسازي اقتصادي بود را گسترش داد. بعثي گرايي ابتدا رنگ و بوي ماركسيستي (شيوعيه) داشت اما پس از روي كار آمدن صدام حسين به دليل تلاش براي حفظ قدرت در مقابل جنبش هاي مردمي، ظاهري اسلامي به خود گرفت. بيشترين دليل بقاي اين جريان در سراسر جهان عرب گرايش تمدن گرايانه آن است كه با گذشت زمان، خود را با دو جريان بنيادگرايي‌اسلامي و پان‌عربيسم ناصري تلفيق كرد. امروزه صدام حسين به عنوان بزرگترين چهره سياسي اين جريان از سوي بسياري از رهبران بنيادگراي اسلامي تقديس مي‌شود. وهابيت كه هيچ گاه سبقه جريان فكري نداشته و از همان ابتدا با رويكردي سياسي ايجاد گرديده به عنوان نماينده بنيادگرايي عربستان نيز در سالهاي اخير گرايشي بعثي پيدا كرده و به طرفداري از آن مي پردازد. موج گسترده حمايت از بعث در رسانه هاي عربي در انتخابات اخير پارلمان عراق نيز حاكي از اين مسئله است. بنابراين بعثي گرايي ديگر از شاخه صرفا سياسي خارج شده و به يك جريان فكري گسترده تبديل گرديده است كه مسئله اصلي آن تنها حفظ مليت عرب است نه اسلام. امروزه بعثي گرايي بنيادگرا به عنوان يكي از پارادايم‌هاي حاكم بر اذهان جهان عرب فعاليت گسترده اي دارد. خصوصيت خصومت با هر گرايش غير عربي حتي آمريكا،‌اسرائيل،‌ايران، تركيه و ... از شاخص هاي بزرگ آنان است.

3 comments:

ماركوپلو said...

در تاریخ 25 می (4 خرداد) سال 1963 میلادی، سران 32 كشور آفریقایی در آدیس آبابا، پایتخت اتیوپی، گردهم آمده و توافقنامه ای را مبنی بر ایجاد "سازمان وحدت آفریقا" امضا نمودند. از آن تاریخ به بعد، این روز به عنوان "روز آفریقا" در صفحه تقویم كشور های مختلف آفریقایی و سایر كشور های جهان ثبت گردیده است.
اگر چه در سال 2002 میلادی این سازمان به "اتحادیه آفریقا" تغییر نام یافت، اما روز آفریقا هم چنان اهمیت خود را حفظ نموده است. به مناسبت "روز آفریقا"، در اكثر كشور های آفریقایی و حتی سایر كشور های جهان و همچنین سازمان ملل جشنی به مناسبت آن برگزار می شود.

ماركوپلو said...

سلام دوست عزيز

از نظري كه توي وبلاگ آفريقا نيوز گذاشته بودي به اينجا رسيدم

اولاً با هات موافق نيستم كه بحث شيعه و سني توي مراكش كهنه شده

ثانيا دعوتت مي كنم به حلقه وبلاگ نويسان آفريقا بيايي

موفق باشي

ماركوپلو said...

سلام عليكم آقا نيما

توي زنجيره وبلاگي آفريقا
اقشار مختلف از دانشجو، روزنامه نگار، ديپلمات هايي كه توي آفريقا هستند تا روحاني و ... حضور دارند.

شما هم مي تونيد با درست كردن يك وبلاگ و گذاشتن يه كامنت توي وبلاگ موسسه مطالعات ايران و آفريقا http://www.afranblog.com/ به جمع ما بپيوندي و در مورد مسائل سياسي، فرهنگي و در كل جذابيت هاي قاره آفريقا مطلب بنويسي

من خودم دانشجوي كارشناسي ارشد روابط بين الملل هستم و در مورد زيبايي هاي قاره آفريقا و مناطق ناشناخته اونجا مطلب مي‌نويسم

همونطور كه مي دوني قاره آفريقا مي تونه يه حيات خلوت بسيار مناسب براي جمهوري اسلامي باشه البته به شرطي كه دولتمردان ما به اين حقيقت آگاه بشن. به مين دليل زنجيره وبلاگ نويسان آفريقا سعي مي كنه تا با ايجاد يك موج مجازي مقداري از اين مسئوليت آگاه سازي رو به دوش بكشه.

يا حق