بخش اول
اشاره: سال 1992 در گزارش راهنماي سياست دفاعي كه با مديريت پاول ولفورتيز، رئيس بانك جهاني به كاخ سفيد داده شده بود، طرح اشغال عراق به بهانه سركوب ديكتاتوري در رأس برنام هها قرار داشت تا اينگونه آمريكا بتواند بر قلب منطقه نف تخيز خاورميانه حكومت كند. اما با شكست بوش پدر در انتخابات آن سال و كنار هگيري راس تهاي افراطي، طرح به تعويق افتاد. سال 2001 فرصتي ايد هآل براي احياي راهنماي سياست دفاعي بود. در اين راهنما حمله تهاجمي يا حمله بازدارنده استراتژي حاكم بر سياستهاي آمريكا قرار ميگرفت. 11 سپتامبر محقق شد و صدها شهروند آمريكايي به خاك و خون كشيده شدند تا شايد اين حادثه، آغازي باشد برپروژه دموكراسيسازي در خاورميانه و اشغال افغانستان و عراق. ولي دموكراسيسازي آمريكا در خاورميانه با مرگ دموكراسي در داخل آمريكا همراه شد. گفتگوی زیر با دكتر محمد السعيد ادريس رئيس بخش مطالعات خليج فارس در مركز مطالعات سياسي و استراتژيك الاهرام مصر است. با او درباره تحولات بینالملل در 8 سال پس از 11 سپتامبر گفتگو کردهام.
پس از پايان جنگ سرد و فروپاشي شوروي، نگاهي خوشبينانه اعتقاد داشت كه ديگر زمان نگاه هاي امنيتي و سياسي به سر رسيده و مؤلفه اقتصاد به محور روابط ديپلماتيك نظام هاي سياسي جهان تبديل شده است. به نظر شما آيا پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر اين مؤلفه تغيير كرده است؟
در حالت كلي چارچوب روابط بين الملل براساس معادله برد – برد صورت مي گيرد. در اينجا منافع دو طرف بايد در نظر گرفته شود و همكاري و پيمان شما را نيز همان منافع تعريف ميكند. حال مهم اين است كه شما بتواني پاي ميز مذاكره با استدلال و منطق بيشتر، امتياز بيشتري جمع كني. پس ميتوان اينچنين گفت كه اساس یک رابطه ديپلماتیک را امروزه امتزاج دو مؤلفه همكاري واختلاف تشکیل ميدهد. در زمان حضور اتحاد شوروي و گسترش انديشه سوسياليسم در شرق جهان، براساس همين منطق اختلاف و همكاري، دو قدرت آمریکا و شوروي به تقابل هم پرداختند و به همين دليل جنگي سرد شكل گرفت. جنگي كه بيشتر پاي همان ميز استدلال و منطق ميچرخيد. ايالات متحده آمریکا با تمام توان به دنبال اثبات عدم توانايي انديشه سوسياليسم براي اداره اقتصاد جهان بود كه در اين راه موفق نيز شد. در نهايت باز براساس همان معادله برد – برد، كشورهاي سوسياليستي زماني كه حس كردند مباني ايدئولوژي آنها جوابگوي نيازهاي اقتصادي آنها نيست، در مقابل هجمه وسيع سرمايهداري و ليبراليسم، تسليم شدند تا اين گونه منافع خود را حفظ كنند. اين گونه بود كه فروپاشي اتحاد جماهير شوروي گام به گام با اعلام استقلال تكتك جماهير آن محقق شد. از طرفي وقتي شما در مدتي كوتاه خود را در عرصه جهاني بيرقيب و بيبديل ببينيد، احساس تحكم و سيطره بر جهان در شالوده ذهني شما بيداد ميكند. اينجا ديگر نه به كشورهاي دوست و همپيمان خود رحم ميكنيد و نه به دشمنان ديرينه خود. در همان سالهاي فروپاشي نظام سوسياليستي بود كه آمریکا شروع به بحث در مورد جهان تكقطبي امپراتوري جهان پرداخت تا ايدئولوژي استكبار جهاني را محقق كند. نفوذ اين استكبار به منطقه خاورميانه از همان ابتدا در سال 1991 بود كه تا سال 2000 به اوج خود رس يد. اما آمریکا زماني كه ديد ايدئولوژي استكبار و سيطره بر جهان باب ميل كشورهاي جهان سومي به خصوص خاورميانه نيست، به دنبال تغيير ادبيات سياسي خود پرداخت. واژه تروريسم مستمسك تمامي اهداف كاخ سفيد گرديد. از 2000 تا 2001 به مرور در اكثر محافل سياسي داخلي و بين المللي به نشر اين واژه و زمينه سازي براي مبارزه با تروريسم پرداخت تا اذهان عمومي را با خود همراه كند. بالاخره اتفاق مهيب 11 سپتامبر رخ داد. در همان ابتدا جورج بوش اعلام جنگ عليه تروريسم كرد. فضاي تبليغاتي نيز به شدت فعال شده بود و در همانجا محور شرارت، خاورميانه معرفي شد. ديگر آمریکا به راحتي مجوز حمله به منطقه را از مردم خود گرفت. ايران، عراق، سوريه، سودان، ليبي و در كنار آنها كره شمالي كانونهاي محور شرارت بودند. كاخ سفيد به گونهاي رفتار ميكرد و سخن مي گفت كه گويا به دنبال انتقام از رقيب ديرينه خود به شرق آمده است. از زمان حمله به عراق در سخنان خود حرف از سيطره بر شرق تا چين و مرز شرقي اقيانوس اطلس تا موريتاني را بيان ميكرد. در جهان اسلام منطق تراوايي را در پيش گرفته بودند و با تعريف دشمن فرضي از برخي مسلمانان رادیکال با تمام قواي نظامي حمله ميكردند. نقشه خاورميانه بزرگ نيز براساس همان منطق سيطره جهاني بود كه در زمان حمله به عراق مطرح شد. پس بسيار احمقانه است كه چنين حركت مشخصي با اهداف روشني را به حساب مبارزه با دیکتاتوري يا دموكراسيخواهي در خاورميانه بگذاريم.
No comments:
Post a Comment