Tuesday, October 13, 2009

پایان پروژه دموکراسی سازی


بخش دوم

 uploadpic.org - click to view full image
عمليات 11 سپتامبر چه تأثيري بر دموكراسي و آزادي هاي مدني در داخل آمريكا و بر دموكراسي هاي موجود  در جهان گذاشت؟ آيا مي توان گفت كه11 سپتامبر جهان را با بحران دموكراسي مواجه كرد؟
در داخل آمریکا كاملاً فضاي تغيير در سياست‌هاي امنيتي دولت مشهود و ملموس بود. ديگر نه آزادي فردي و نه آزادي‌هاي مدني به معناي واقعي وجود نداشت. مكالمات تلفني شنود مي‌شد. ترددهاي بين شهري كاملاً كنترل مي شد. در هر لحظه فردي به اتهام پناه دادن به تروريستها دستگير و شكنجه مي‌شد. ظرف چند روز ايالات متحده آمریکا كه ادعاي بهترين الگوي دموكراسي در جهان را داشت یک‌باره به نظامي مستبد و دیکتاتور مآب تبديل شد. با تاکید بر حضور تروريسم‌ها در داخل كشور و سياه نمايي چهره آنها، به دنبال جلب رضايت شهروندان نيز بودند. اما در سياست‌هاي خارجي ايالات متحده آمریکا، هجمه شديدي عليه كشورهاي منطقه خاورميانه مشاهده شد. مي‌توان با جرأت اين تغيير سياست كاخ سفيد را براساس تئوري تك‌قطبي كردن خاورميانه به نفع اسراييل مطرح كرد. آمریکا قدرتهاي بزرگ خاورميانه كه تهديدي براي حضور صهيونيسم در منطقه بودند از جمله ايران و عراق و سوريه را هدف قرار داد. جالب آنكه سران كاخ سفيد دو استدلال براي حمله به خاورميانه را مطرح مي‌كردند. اول عدم توانايي حكومت‌ها براي تأمين نيازهاي اقتصادي و سياسي و عدالت اجتماعي ميان مردم و شكاف طبقات فقير و مرفه جوامع منطقه بود و استدلال دوم غيبت دموكراسي در منطقه. در همان موقع رژيم صهيونيسم با گذاشتن شرايطي براي فلسطينيان در جهت تأمين نيازهاي مالي و حقوقي آنها و برقراري عدالت ميان شهروندان يهودي و غيريهود، خود را حامي دموكراسي و عدالت اجتماعي معرفي مي‌كرد. باز هم در اينجا من نظر سابق خود را دارم كه آمریکا نوعي عقده‌گشايي براي انتقام از حاميان شوروي سابق را در پيش گرفته بود. عراق و سوريه از بزر گترين حاميان بلوك شرق در خاورميانه بودند. امنيت حاكم بر عربستان سعودي به عنوان دوست قديمي آمریکا در زمان جنگ سرد باز دليلي است بر اين مدعا. در حالي كه واضح است كه عربستان نه از دموكراسي بهره‌اي دارد و نه از عدالت اجتماعي، آمریکا فرضي را بر آن گذاشته بود كه بتواند از حملات و فشارهاي سياسي خود، امتيازهاي منطقه‌اي را به نفع خود بگيرد. بنابراين پرونده‌هاي عملياتي مختلفي را تعريف كرد تا هرچه بيشتر از فضاي مناسب ايجاد شده بهره ببرد. پرونده‌هايي همچون اصلاح سياسي افغانستان و عراق، پرونده دموكراسي‌سازي لبنان و سوريه و پرونده حل مشكل فلسطين. دموكراسي را ابزار نفوذ به منطقه قرار دادند، به سادگي روشنفكران خاورميانه نيز كه شيفته كلماتي همچون دموكراسي و آزادي بودند را با خود همراه كردند، در مقطعي هرچند كوتاه رسانه‌هاي عربي نيز با آنان همصدا شدند. جالب آنكه شعار تحقق عدالت اجتماعي و رفع فقر و اختلاف طبقات نيز، چپ‌هاي كمونيسم عراق و سوريه را نيز ساكت كرده بود. سياست دقيقاً منطبق بر همان امتيازخواهي منطقه‌اي بود. با هر كشوري به زبان همان كشور سخن مي‌گفتند. در عراق اصلاح سياسي و تدوين قانون اساسي و برقراري امنيت را به عهده گرفتند، در لبنان صلح داخلي و در فلسطين حماس و جهاد اسلامي را مانع برقراري دموكراسي در منطقه خطاب كردند. اما باز هم شكست حاصل تمامي زحمات آنان بود، حزب‌الله لبنان و حماس و جهاداسلامي بر مقبوليت و محبوبيت آنها افزوده شد. حماس كه متهم در عدم برقراري دموكراسي بود، پيروز انتخابات كرديد. حزب‌الله پيروز جنگ 33 روزه شد. عراق روز به روز ناامن‌تر و ايران و سوريه قوي‌تر شدند. زمزمه‌هاي تغيير مجدد ادبيات سياسي از كاخ سفيد شنيده مي شد و اين تغيير به معني شكست پروژه بزرگ 11 سپتامبر بود. نامي جديد و چهره‌اي جديد به نام باراك اوباما ديده شد. او ديگر نه سخن از دموكراسي سازي مي زند و نه سخن از مبارزه با تروريسم. دموكراسي‌خواهي از اولويت افتاد و صلح منطقه‌اي جايگزين آن شد. آمریکا باز هم به دنبال اثبات امپراتوري خود است و اين را در لحن سخنان اوباما كه چگونه خود را منجي بشر معرفي مي‌كند ديده مي شود. اوباما مهم ترين كار خود را اقناع كشورهاي خاورميانه مي‌داند. از دولت‌هاي معتدل شروع كرده است و طرح گفت وگو با بزر گترين دشمنان خود همچون ايران، سوريه و حماس را نيز دارد. اين اجبار و ناگزيري سياسي است كه شرايط منطقه براي آمریکا تعريف كرده است تا اينگونه سخن از تغيير بزند.
پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر، شدت حادثه به حدي بود كه برخي تحليل هايي با عنوان جهان پس از آمريكا را مطرح كردند. به نظر شما آيا امكان طرح فروپاشي امپرياليسم و سيطره ايالات متحده آمريكا بر جهان وجود دارد و اگر بخواهيم جهاني پس از سوسياليسم و امپرياليسم را مطرح كنيم، چه مشخصه‌هايي خواهد داشت؟
در ابتدا بايد به تفاوت دو ديدگاه سوسياليسم و ليبراليسم توجه كنيم. سوسياليسم عدالت اجتماعي و شكست طبقات را در رأس كار خود داشت، اما ليبراليسم توجه به سرمايه و آزادي هاي فردي و اجتماعي را شعار خود قرار مي‌دهد. حفظ شرايط جامعه براي برقراري عدالت اجتماعي به معناي تساوي حقوق كامل نياز به تدابير امنيتي شديد و قدرت سياسي بزرگ دارد، اما ليبراليسم اينگونه نيست و كار سختي در پيش ندارد. كافي است شما براي خود چند حامي مالي بزرگ در جهان داشته باشيد كه شما را در بحران‌ها كمك كنند. اتحاد شوروي به اين دليل بود كه با كمتر جنگ و خونريزي كنار گذاشته شد، اما آمریکا همچنان قدرت برتر سياسي و اقتصادي جهان است. اگر قرار بود سيطره آمریکا زير سؤال رود، بحران اقتصادي اخير كه تمام جهان را فراگرفت بهترين فرصت بود، اما ديديم كه اينگونه نشد و در ماههاي اخير دولت بوش و 9 ماه رياست اوباما سير صعودي رشد اقتصاد آمریکا دوباره از سر گرفته می‌شود. اينجا همان حاميان بزرگ مالي از جمله عربستان سعودي، كويت و امارات با مساعدت‌هاي مالي هنگفت خود، نقش بسزايي داشتند. در اجلاس سران 20كشور اخير نيز باز بر سيطره اقتصادي آمریکا بر جهان تاکید شد و خروج از بحران اقتصادي جهاني را اعلام كردند. بنابراين بسيار سخت و دور از ذهن است كه به سادگي بخواهيم سخني از فروپاشي نظام سرمايه داري را مطرح كنيم. امروزه حتي كشورهاي مدعي استقلال اقتصادي نيز درگير نظام سرمايه‌اي هستند و تأثير بحران اقتصادي بر تمامي كشورها دليل اين شيوع و وابستگي است. نظام سرمايه‌داري آمریکا بسيار پيچيده و قابل تأمل است و بايد كشورهاي خاورميانه به آن توجه زيادي داشته باشند. احياي مجدد آمریکا پس از بحران اقتصاد جهاني، نياز به ابزارها و انديشه‌هاي از پيش تعيين شده دارد كه چنين روزي را پيش‌بيني مي‌كردند و براي خروج از بحران برنامه‌ريزي كرده بودند.

No comments: