Friday, March 5, 2010

بنيادگرايي آمريكايي ... چالش ايدئولوژي و سياست



«دو تعريف براي بنيادگرايي وجود دارد. تعريف اول كه رويكردي تاريخي است و به بنيادگرايي در آمريكاي شمالي اشاره مي كند كه در پايان قرن نوزده و ابتداي قرن بيستم متولد شد و تعريف دوم كه مفهومي بين الاذهاني در ميان جريان هاي متصلبي است كه با هرگونه تغيير در دين و سياست مقابله مي كنند.» اين تعريفي است كه كتاب «بنيادگرايي نوين» از بنيادگرايي مطرح مي كند. اين كتاب حاصل مطالعات چند نويسنده در دانشگاه دوسلدروف آلمان است كه در سال 1990 تاليف مي شود. در اينجا بنيادگرايي به عنوان وجه اي از تاريخ معرفي مي شود كه از آمريكاي شمالي آغاز شده و به اروپا گسيل مي شود و تا آنجا  پيش مي رود كه از مرزبندي لاهوتي و ايدئولوژيك خود عدول كرده و نمودي حقيقي در قالب جنبش ها و حركت هاي سياسي ظهوري مجدد مي كند. بنيادگرايي نوين داراي مباني اصيل اوليه و مباني ثانويه است كه اصالت آن را  پنج مولفه شكل مي دهد. اول عصمت كتاب مقدس از هرگونه خطا، دوم پاكدامني مريم مقدس،‌سوم رستگاري بشر توسط مسيح، چهارم اعتقاد به عروج جسد مسيح و در نهايت باور به بازگشت مسيح و برپايي حكومتي هزارساله تا روز قيامت. مباني ثانويه اين جريان كه رنگ و بويي امروزي دارد و همواره خواهان حفظ سلطه اين جريان بر جامعه آمريكاييست شامل دو محور ليبراليسم و عصري شدن است كه براي توجيه اين دو محور، تفاسيري جديد از متون ديني ارائه مي كند.
كتاب بنيادگرايي نوين با رويكردي تاريخي به نحوه پيدايش اين جريان در آمريكا مي پردازد. به اعتقاد نويسندگان اين كتاب، نوبنيادگرايان با نفوذ در محافل و دست بردن در متون ديني، فشاري رواني بر اذهان عمومي شهروندان آمريكايي وارد مي كنند كه به مرور منجر به پيدايش جنبش هاي محلي و ملي شده و با دخالت عناصر دين و اخلاق در عرصه سياست،‌ قوانيني در برخي ايالت هاي آمريكايي تصويب مي شود كه بارزترين آنها منع ترويج انديشه پيدايش و تكامل داروين است.
از مهمترين ويژگي هاي اين جريان كه باعث ترويج و انتشار هرچه بيشتر آن مي شد، ارتباط گسترده با رسانه هاي آمريكايي بود. در فاصله سال هاي 1910 تا 1915 مجله اي با عنوان «بنيادگرايان: گواه حقيقت» در شمارگاني ميليوني ميان تمام اقشار جامعه از اساتيد دانشگاهي و گروه هاي مردمي و رهبران ديني كنيسه ها توزيع مي گرديد.
اساتيد دوسلدروف در اين كتاب مدعي مي شوند كه بنيادگرايي از همان دوره پيدايش تا كنون همواره سعي بر حفظ حاكميت خود بر اذهان عمومي داشته است و حتي در دهه پنجاه كه مشهور به دوران سياه آمريكا يا همان دوره مك كارتي است نيز با رويكردي ليبرال به حمايت از سياست هاي ضدبشري دولت مي پرداخت. در آن دوران بنيادگرايان تمام سعي خود را در براندازي جريان هاي تازه تاسيسي چون چپ گرايان و جنبش هاي كارگري و  جنبش هاي انتقادي فرهنگي و فكري مي كردند. دوران مك كارتي همان تاريخ تلخي است در آمريكا كه هزاران شهروند بي گناه آمريكايي به جرم گرايش به كمونيست قرباني مي شوند. حال از زندان گرفته تا محروميت هاي مادي و معنوي همچون تهمت و افترا و ممنوعيت كار و قرار گرفتن در فهرست سياه سازمان اطلاعات آمريكا و ممنوعيت ثبت كارهاي فكري و تجري آنان كه در نهايت بسياري را وادار به مهاجرت به اروپا و آمريكاي جنوبي كرد، همچون چارلي چاپلين، جان اشتاينبك و ارنست همينگوي و ميلر و همسران كوري و ديگران.
سوالي كه نويسنده با خود مطرح مي كند اين است كه چگونه اين جريان بنيادگرا مي تواند اينچنين در آمريكا به قدرت برسد. آن هم با وجود تجربه شكست بنيادگرايي مسيحي در اروپا در پايان قرون وسطي و كمرنگ شدن نقش دين در زندگي سياسي و اجتماعي و فرهنگي اروپايي كه امروزه جامعه هاي سكولار را شكل داده است؟
اين رشد نوين بنيادگرايي تماما به مفهومي بر مي گردد كه نويسنده آلماني آن را كنيسه الكترونيكي مي نامد. به اعتقاد وي، در سايه عدم تاثير مستقيم آموزه هاي بنيادگرايي از طريق آموزش عمومي و روش هاي مذهبي كه در پايان، جدايي كامل دين از سياست را در عصر رنسانس به همراه داشت، جريان نوبنيادگرايي تمركز خود را بر تلويزيون و راديو و اينترنت مي گذارد، تا آنجا كه برخي كشيشان مسيحي، مشهورترين مجريان و سخنوران رسانه اي شدند. مانند «بيلي گراهام» و يا « گري فالويل» كه نماينده حزب اخلاق حداكثري نيز بود. همچنين بات رابرتسون كه مسئول شبكه راديويي مسيحي و كانديداي رياست جمهوري آمركا در سال 1988 بود. «جيم بيكر» مسئول ايستگاه راديويي «پرستش خدا» و جانشين او «جيم اسواگارت» نيز در اين دسته قرار مي گيرند. مطبوعات بنيادگرا نيز در كنار رسانه هاي صوتي تصويري فعاليت گسترده اي داشتند،‌ مانند مجموعه داستان هاي كودك «صليبي».
بنيادگرايان يكي از حاميان اصلي رونالد ريگان در دوره رياست جمهوري او در سال هاي 80 تا 88 بودند تا آنجا كه جري فالويل تفاهم نامه اي رسمي و علني ميان بنيادگرايان و جمهوري خواهان جديد منعقد مي كند. پيروان اين انديشه معتقدند كه دولت آمريكا رسالتي الهي براي جهان به همراه دارد و در بيانيه دوره اي با عنوان «صداي مسيحي» كه از سوي سازمان نئو راست گرا نوشته شده است اينچنين آمده: « آمريكا ملت و امتي است كه در همان زمان كوتاه تاريخ خود بزرگترين موهبت ها به آن شده و چه بسا آخرين سرزمين بزرگ براي ظهور ايمان باشد كه در ميان تمام ملل دنيا معروف به امت مسيح است و از اين مي توان فهميد كه آمريكا و ملت آن مورد هدف سوء شيطان قرار مي گيرد، آنگاه كه بنا باشد زمين و آنچه روي آن است بلعيده شود.»
عمده ترين نقش حمايتي بنيادگرايان در انتخاب رونالد ريگان در انتخابات رياست جمهوري،فعاليت گسترده قرارگاه راست گراي پروتستانتيسم از طرف مردان كنيسه و مجريان تلويزيوني و راديويي آنان بود. بنيادگرايي از زمان ريگان به عنوان يك روي ثابت سكه سياست آمريكا درآمد و ريگان در يكي از سخنراني هاي انتخاباتي خود گفت: « به عقيده من زمان بازگشت بركت و شكوه به سرزمين ما فرارسيده...آمريكا روزگاري را در نگراني از دست دادن نيروهاي ديني و اخلاقي خود و فراموشي ايمان و ارزش هايي كه منجر به خير مي شود مي گذراند ... اما سرنوشت اين گونه رقم زد كه موهبتي ما را فرا گيرد كه آزادي اراده و قدرت را براي ما به ارمغان آورد، مردم آمريكا اراده كردند و تصميم گرفتند كه براي جلوگيري از زوال طولاني بايستند... و امروز سرزمين ما تولدي دوباره در ظهور ايمان و آزادي همراه با احياي ملتي بزرگ شاهد است.» در زمان رياست ريگان، سازمانهاي بسياري از بنيادگراها همچون «اخلاق حداكثري» و «اتحاد آزادي» و «اتحاد محافظه كاران آمريكايي» و «پيمان آمريكايي ارزشهاي موروثي» و «صداي مسيحي» و «جنبش براي خانواده» تاسيس و فعال شدند.
از مهمترين شاخص هاي گرايش بنيادگرايي آمريكايي مي توان به ملي گرايي ديني افراطي، تاييد اقتصاد سرمايه داري (ليبراليسم جديد) و مالكيت خصوصي، دعوت به  بركناري دولت از فعاليت هاي اجتماعي و تمركز بر نقش حمايتي و نظارتي آن اشاره كرد.
 همچنان كه بيشتر مردم دنيا از دو زاويه خير و شر به مسائل نگاه مي كنند، بنابراين خيلي هم تصادفي نيست اگر شعار اساسي رئيس جمهور سابق آمريكا، رونالد ريگان، «امپراطوري شر» جماهير شوروي و اردوگاه سوسياليستي باشد و ايالات متحده آمريكا را نيروهاي خير بداند. و يا اينكه جورج بوش پسر نيز صيغه «محور شرارت » را به كار ببرد و تشكيلاتي مذهبي از مجموع هم پيمانان محافظه كار و نئومسيحي به همراه لابي صهيونيسم شكل دهد. و يا اينكه باراك اوباما اين گونه به مسلمانان اهميت دهد و در دانشكاه قاهره آيات قرآن بخواند. بنيادگرايي همواره ابزاري براي حفظ سلطه حاكمان و تشويش اذهان عمومي بوده است. بنابراين حضور چنين جرياني نه به ضرر آمريكا، بلكه دقيقا مطابق با اهداف بلند مدت اوست

No comments: