Wednesday, March 17, 2010

اوباما و بنيادهاي ديني



موضوع امكان يا امتناع بنيادگرايي كاخ سفيد، مسئله اي است كه در دهه اخير بسياري از اذهان را به خود مشغول كرده است. كشوري كه بنيادگرايان اسلامي را تروريست خطاب مي كند، آيا ممكن است كه خود نيز دچار نوعي بنيادگرايي افراطي ديني شده باشد. كارن آرمسترانگ در كتابي با عنوان «بنيادگرايان سياسي آمريكا، چه كساني اند و چرا از اوباما نفرت دارند؟» به دنبال اثبات اين مسئله است كه بنيادگرايي آمريكايي ريشه در حضور رهبران جمهوري خواه در صدر مناسب سياسي داشته و اوباما شخصيتي است كه حضور او منافع آنان را به خطر مي اندازد. نويسنده كتاب با پيچيده خواندن مسئله بنيادگرايي در آمريكا، آن را نه يك حزب و نه يك جريان سياسي مشخص، بلكه بنيادگرايي را ريشه در بحران فرهنگ و هويت شهروند آمريكايي مي داند كه با تمسك به سنت به دنبال رهايي از پوچي و مدرنيت است. در يك كلام آرمسترانگ بنيادگرايي را به معناي پاسخ وحشت زده در مقابل مدرنيت تعريف مي كند. او شهروند آمريكايي را  در ميان هياهو و جيغ و داد روزانه ترن هاي هوايي و اتومبيل ها و صداي شليك گلوله  مي بيند كه تنها به بنيادهاي ديني خود پناه مي آورد. اما در اين ميان، بنيادگرايي سياسي راهي است براي اغواي اين مردمان فراري. حكومتي كه سنت ها و اديان مردم را مستمسك توجيه جنايت هاي خود قرار مي دهد از نگاه آرمسترانگ، همان حكومت بنيادگراست.
نوشتن چنين كتاب ها و ساختن فيلم هايي عليه نگاه بنيادگراي جمهوري خواهان مسئله جديدي نيست، اما توجيه عملكرد دموكراتها به نام مدرنيت و ضدبنيادگرايي، مسئله اي است كه در اين مقال بيشتر به آن پرداخته مي شود.

ابتدا به دو سخنراني آقاي اوباما يكي پيش از انتخاب او به عنوان رييس جمهور و ديگري در ماههاي اخير اشاره مي كنم. سخنراني اول او در مورد ن‍ژاد آمريكايي يك ماه پيش از راي آوردن و سخنراني دوم در رابطه با بحران اقتصاد جهاني است.
در سخنراني خود در مورد نژاد آمريكايي، اوباما به دنبال آن است كه با اثبات نژاد غيرآمريكايي خود، فهرستي از تبرئه هاي گوناگون را نسبت به عملكرد دولت هاي پيشين ارائه كند. اين سخنراني كه به «DNA اوباما» مشهور است، به دنبال آن است كه در نهايت بگويد اتحاديه جديد و مكمل آمريكا، صرفنظر از نژاد و تيره و قوميت شكل مي گيرد. اما تبرئه با استدلال نژاد غير آمريكايي، باز خود تاكيدي است بر يك نژاد پيشين برتر. اوباما با اين سخن باز به نوعي نژاد شر و خير را كه از اساس هاي تفكر بنيادگراست مطرح مي كند.
در سخنراني ديگر در مورد اقتصاد كه در اتحاديه كوپر انجام داد، محور سخنراني قرار بود كه در نقد عملكرد اقتصادي پيشين آمريكا باشد. اما او هيچ گاه به نقد مستقيم نپرداخت و تنها با ظرح موضوع عقل صحيح اقتصادي، پيشنهادهايي از قبيل بيمه كردن بانك هاي سرمايه داري با نظارت و مسئوليت دولت را مطرح مي كرد. اين در حالي است كه آرمسترانگ در كتاب خود، آنگاه كه به معرفي لابي هاي بنيادگرايي پشت پرده سياست آمريكا مي رسد، بزرگترين سرمايه داران و شركت هاي مالي را نام مي آورد و همه آنان را در حزب مخالف اوباما قرار مي دهد. اما اوباما در سخنراني خود هيچ گاه از حضور چنين لابي در بدنه سياسي – كه در دولت او نيز حضور دارند – اسمي به ميان نياورد. اوباما حتي اشاره اي به خسارت هاي هنگفت وارد شده بر شركت هاي خصوصي در دو سال اخير اشاره نكرده و از بيان معايب دولت چشم پوشي مي كند.
اوباما در ادامه سخن خود، به آرمان ها و آرزوهاي ديرينه اش اشاره مي كند. حرف از ایده های توماس جفرسون کنفدرالیست و الکساندر همیلتون فدرالیست و تاثیرات این دو در شکل گیری نظام بانکی ایالات متحده ميزند. به اعتقاد او ايالات متحده جمهوري جواني است كه به دنبال يافتن راه تعادل ميان آرمان ها و واقعيت هاست. او آمريكا را منبع آرمان گرايي مي داند كه به دنبال تكامل است. اوباما شهروند آمريكايي را از آن جهت كه آمريكاييست ستود و او را صاحب غرور و افخار دانست.

فرهنگ لغت وبستر، بنيادگرايي را پايبندي به اصول اساسي و داشتن شاخصه اي ذاتي يا سنتي و ريشه دار تعريف مي كند. آيا سخن از اصول اساسي شهروند آمريكايي و خود مركز دانستن و احساس غرور نسبت به آن، نمي تواند نوعي بنيادگرايي باشد؟

No comments: